سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شغلی بس متفاوت!

نفس کشیدن در دنیای مردگان
نگاهی به وضعیت مرده شویان

شستشوی مردگان یک شغل است و مردم باید نگاه خود به مرده شویان را تغییر دهند

فاصله دنیای این طرف و آن طرف فقط یک شیشه مشجر به ضخامت 2 سانتی‌متر است دنیای این‌سو سیاه و دلگیر همراه با شیون و زاری بازماندگان برای وداع آخر است و دنیای آن‌سو پاک و سفید و آغازی دوباره برای زندگی.
یک‌سو بوی بی تابی و آشفتگی می دهد و سوی دیگر بوی کافور و آرامش از این طرف صدای ناله و شیون به گوش می رسد و از آن طرف صدای بسم‌الله، صلوات و اسامی امامان و در این میان صدای بلند دستگاه تهویه هوای سالن است که مرز بین صدای این سو و آن سوی می شود.

غسالخانه بهشت زهرا نقطه تلاقی بازماندگان داغدار و نقطه پایانی برای رفتگان است. ورودی عمومی غسالخانه زنان 2 سالن دارد؛ در اولی عده ای منتظرند از دریچه ای که توسط یک ریل متوفیان را با برانکارد آهنی پس از شستشو به بیرون می فرستد را تحویل بگیرند و در سالن دومی عده‌ای مراسم تغسیل و تکفین را تماشا می کنند.

اما موضوع این گزارش نه بازماندگان آن سو هستند و نه اجساد بی روح این سو. آدم‌های گزارش ما آنهایی هستند که جنازه‌های بی روح را مهیای سفر آخرت می‌کنند؛ همانهایی که سال های طولانی از عمرشان را همنشین مرگ بوده اند.

زنانــی‌ در روپوشهای سفید، پیش‌بندهــای سبز، دستکش‌های زرد و چکمه‌های سفید دیده می شوند که صورت‌هایشان را با ماسک‌های سپید پوشانده اند. غسالان بهشت زهرا(س)، همان هایی که هر روز مرگ را از نزدیک تجربه که نه بهتر بگوییم زندگی می کنند.

وقتی جنازه روی برانکارد آهنی غسالخانه قرار می گیرد دیگر فرقی ندارد فقیر باشی یا ثروتمند، تحصیلکرده یا بی‌سواد، پایین شهری یا بالا شهری، زشت یا زیبا، پیر یا جوان و... اینجا همه را روی یک سنگ می‌گذارند، آب را روی تن مرده باز می کنند تا آخرین وداعش باشد و مهیای سفرش می کنند. با صدای «بسم الله الرحمن الرحیم» کاور باز می شود و صدای صلوات و ذکر مبارک یا زهرا(س) از سویی و ضجه و شیون بستگان داغدار از سوی دیگر بر فضا طنین‌انداز می شود.

در نگاهشان به دنبال سردی و خشونت می‌گردم، به دنبال ترسی پنهان که در ذهن خیلی‌ها از شغلی به نام مرده‌شویی نقش بسته، اما هرگز آن را نمی یابم. آنقدر آرامند که انگار عزیزی را به حمام برده‌اند، نگاهشان آرام و مهربان است، اما برای همدردی با خانواده متوفیان هنگام کار کمتر لبخند به لب دارند.

سلسله مراتب مرده شویی

کارکنان اینجا به ترتیب رتبه، خلعت‌بر، آب‌ریز، کمک غسال یا غسال هستند. 3 ماه اول ورودشان ابتدا بریدن خلعت، بعد آب ریختن و غسل دادن‌ها را یاد می گیرند.

زنان از بدو ورود تا غسال شدن یک دوره 6 ماهه تا یک ساله را می گذرانند. زنان غسالخانه بدون ماسک زنان جوان و خوشرویی هستند که در چهره خیلی از آنها سادگی و صمیمیت موج میزند. روزهای اول کار در غسالخانه باید روزهای سختی باشد. زمان می برد تا به شرایط عادت کنی. به دیدن روزانه 10‌تا 15 جسد و شنیدن روزانه 10 ساعت صدای شیون و زاری خانواده‌های متوفیانی که آمده اند اجساد شسته و کفن پیچ شده‌شان را تحویل بگیرند.

زنانی که در غسالخانه بهشت زهرا کار می کنند همگی این روزها را آسان یا سخت پشت سر گذاشته اند.

تجربه سخت روزهای اول

شاید تعجب کنید اگر بشنوید کار در غسالخانه یکی از خوش‌شانسی های زندگی کسی باشد! این اعتقاد یکی از جوانترین غساله های اینجاست. ظاهرش اینقدر ساده است که وقتی می شنوم ازدواج کرده و یک فرزند هم دارد، تعجب می کنم. وقتی میفهمد خبرنگارم خودش سر حرف را باز میکند بدون این که منتظر سوالی باشد.

27 ساله است و یک سالی میشود به خاطر بیکاری همسرش اینجا مشغول به کار شده است. می گوید روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشته است؛ روزهایی که برای سیر کردن شکم تنها فرزندانش گاه مجبور شده لیوانی برنج از همسایه‌ها قرض بگیرد. حتی از یادآوری آن روزها هم اشک در چشمانش حلقه می زند و بغض راه گلویش را می گیرد.

از خاطرات روزهای اول کارش تعریف می کند: روزهای اول برخلاف تصورم از دیدن جنازه‌ها نه وحشت کردم و نه ترسیدم. فقط تا چند هفته نفس کشیدن در این فضا برایم سخت بود، اما خیلی زود با شرایط کنار آمدم، طوری که همکاران و حتی خانواده‌ام تعجب کردند.

زن جوان این را نگفت، اما شاید هیچ کس جز خودش نداند که او چاره ای جز تحمل کردن نداشته و این‌که هر چه سریع تر خودش را با شرایط موجود وفق دهد. شاید هم با خودش فکر می کرده اگر کمی ضعف از خودش نشان دهد، کاری را که با سختی به دست آورده در چشم برهم زدنی از دست خواهد داد. یکی مثل این زن جوان زود با شرایط کنار آمده و به قول خودش در همان روز اول کار توانسته مثل یک روز عادی غذا بخورد ‌بر‌عکس همکار دیگرش از استشمام بوی کافور و دیدن اجساد تا 3 ماه اصلا غذا از گلویش پایین نمیرفته است.

شغل خانوادگی

داخل سالن غسالخانه دیدمش. وقتی داشت پارچه‌های سفیدی را می برید تا برای کفن‌پیچ کردن جنازه‌ای که کمی آن طرف‌تر مشغول شست و شویش بودند، آماده‌اش کند.

برخلاف همکارانش که ترجیح می دادند چهره‌شان در عکس‌ها دیده نشود، اما او از این کار ابایی نداشت. از کودکی در کنار مادرش که او هم غسال بوده به اینجا رفت و آمد داشته و حالا هم خودش همین جا کنار او مشغول کار است.

به قول خودش از کودکی اینقدر غسل دادن و کفن کردن مرده‌ها را دیده که حالا مدتهاست دیدن این صحنه برایش عادی شده، نه می ترسد و نه خجالت می کشد. می گوید: این هم خودش یک شغل است و در میان مردان و زنان غسال اینجا هستند کسانی که خانوادگی در این شغل مشغولند یا به واسطه بستگانشان که اینجا غسال بوده‌اند وارد این شغل شده اند.

خسته از باورهای نادرست

انگار باورهای نادرستی که برخی مردم درباره غسالان، زندگی خانوادگی‌شان و ارتباط آنها با دیگران دارند، تمامی ندارد. هنوز هم هستند کسانی که از رفت و آمد با یک غسال و خانواده او میترسند. هنوز هم هستند کسانی که خجالت می کشند بگویند در میان فامیل و آشنایانشان یک زن یا مرد غسال دارند یا کسانی که حضور یک غسال در میهمانی و یا مراسم جشن و شادمانی را بدشگون می دانند!

هر چند قدیمی های این شغل یعنی آنهایی که بیش از یک دهه از کارشان در غسالخانه می‌گذرد، معتقدند در این چند سال‌ها دیگر نظر مردم نسبت به شغل غسالان تغییر کرده و دیدگاه‌های منفی نسبت به آنها و کارشان کمتر شده است، اما هنوز هم خیلی از غسالان از رفتارهای نسنجیده برخی مردم نسبت به شغلشان گلایه‌های فراوان دارند و گاه تحمل رنج شنیدن این زخم‌زبان زبانها از نزدیکان به مراتب سخت تر از رفتارهای ناخوشایند غریبه هاست.

یکی از غساله ها زن میانسال و خوشرویی است که سال هاست سرپرستی خانواده‌اش را بر عهده دارد و فرزندانش را به تنهایی بزرگ کرده است.

بعد از کلی دوندگی از طریق آشنایی توانسته بود این شغل را پیدا کند و به لحاظ زنانه بودن محیط کارش در آن احساس امنیت میکرده و به محض پیشنهاد این شغل را قبول کرده است و حالا هم چند سالی است در قسمت زنانه غسالخانه بهشت زهرا مشغول به کار است.

برایم تعریف میکند روزهای اول وقتی فامیل و آشنا فهمیدند کجا کار پیدا کرده خیلی تعجب کردند. حتی خواهرش می گفت به من نزدیک نشو، تو بوی جنازه می دهی! یا اینکه از گوشه و کنار می شنیدم بعضی از فامیل‌ها اکراه دارند که شام و ناهار در خانه مان بمانند، اما من به این رفتارها بی اعتنا بودم چراکه برای پیدا کردن این شغل سختی فراوانی کشیده بودم و ترجیح می دادم در غسالخانه و میان مرده‌ها نان حلال برای فرزندانم به خانه ببرم تا اینکه برای گذران زندگی خانواده‌ام دست به هر کاری بزنم. می گوید: مرده که ترسی ندارد، آدم از زنده‌ها بیشتر می ترسد.

نکته: کار‌کردن در مرده شوی خانه دل می خواهد. باید لطف خدا شامل حالت شده باشد تا بتوانی همه جور مرده‌ای را تماشا کنی و آخ نگویی، تحمل کنی، سرت را بیندازی پایین و کارت را انجام بدهی

برای خیلی از غسالانی که به امید به دست آوردن روزی حلال و توشه‌ای برای آخرتشان این شغل را انتخاب کرده اند هر چند مدت‌هاست کنار آمدن با نگاه‌های منفی برخی از مردم عادی شده، اما یکی از دغدغه‌های اصلی‌شان نگرانی از زندگی فرزندانشان است.

زنان و مردانی که در غسالخانه کار می کنند هم مانند خیلی های دیگر فرزندانی دارند، از محصل دبستانی گرفته تا دانشجو یا حتی شاغل. خدا را شکر می کنند از اینکه فرزندانشان آنقدر فهمیده هستند که نه‌ تنها از شغل پدر و مادرشان خجالت نکشند، بلکه به آنها افتخار هم کنند حتی اگر گاه برای غسال بودن پدر یا مادرشان بهای سنگینی پرداخته باشند. یکی از غساله ها تعریف میکند که چطور مراسم ازدواج دخترش به همین دلیل به هم خورد، زیرا خانواده داماد کسرشان بود جلوی فامیل و آشنا بگویند مادر عروس در غسالخانه کار می کند!

اوایل کار که تعداد غسالان کم بود خیلی سخت می گذشت و پنجشنبه و جمعه و تعطیلات برایشان معنایی نداشت، اما حالا که تقریبا 30 نفری در قسمت غسالخانه زنان کار می کنند همه چیز به روال عادی بازگشته و به دلیل شیفت‌بندی شدن خانم ها راحت تر می توانند مرخصی بگیرند.
قسی القلب نیستیم

کار‌کردن در مرده شوی خانه دل می خواهد. باید لطف خدا شامل حالت شده باشد تا بتوانی همه جور مرده‌ای را تماشا کنی و آخ نگویی، تحمل کنی، سرت را بیندازی پایین و کارت را انجام بدهی و یادت بیاید که تو مرده‌ای را می شویی که شاید آدم‌های نزدیک به او هم دلشان نخواهد یا نتوانند به آن دست بزنند. این است که داشتن این شغل یعنی این که خدا به تو نظر انداخته و آنقدر به تو دل داده که همه جور مرده‌ای را ببینی. از جنازه سوخته گرفته تا جسدی که بر اثر تصادف صورتشان کاملا له شده و قابل تشخیص نیستند. از نوزاد یک روزه تا پیرزن 90 ساله.

اما هیچ کدام از اینها و حتی سال ها کار کردن در این فضا و دیدن همه جور جنازه‌ای باعث نمی شود که غسالان هم با دیدن صحنه‌هایی به گریه نیفتند و متاثر نشوند.

از غسالی که با دیدن جنازه کودک 4 ساله‌ای که همسن و سال دختر کوچکش بود، آنقدر متاثر شد که تاب نیاورد و شستشوی جنازه را به همکارانش می سپارد تا جنازه تازه عروسی که در راه مسافرت ماه عسل با داماد بر اثر تصادف کشته می شوند و غسالان در حین شستشو‌ پنهانی اشک می ریزند. دست یکی از غساله ها برای شامپو زدن بر روی سر جنازه حرکت می‌کند، به آرامی موهایش را می شوید و می گوید: سال‌ها کار در غسالخانه به روی دست رفتن جنازه را برای من و خیلی از همکارانم تبدیل به یقین کرده است.

کسی که کارنامه عملش خوب باشد حس سبکی یک آدم زنده را دارد، انگار نفس می کشد.

شاید آدم درشت اندام و چاقی هم باشد اما براحتی جابه جا می‌شود، کفن و دفن راحتی هم دارد. اما کسانی هم هستند که خیلی نحیف و لاغرند، اما غسلشان خیلی سخت انجام می‌شود، انگار سنگین اند!

این اعتقاد قلبی کسانی است که زندگی شان با مرده ها گره خورده است. آنها معتقدند این لازمه شغلشان است که با مرده‌ها مهربان باشند و البته از رفتارهای ناخوشایند برخی خانواده‌های متوفیان هم گلایه دارند، اما شرایط روحی شان را درک و سعی می کنند صبور باشند و به دل نگیرند.

یکی از غسالان می گوید: ما مرده ها را به یک شکل می شوییم و برای پوشاندن کفن آماده‌اش می‌کنیم، اما خانواده متوفی مدام به شیشه می زنند و فحش می دهند که سرش را محکم زدی به پاشویه یا دستش زیر تنش مانده و...

ما می فهمیم که آنها عزادارند و در حالت طبیعی نیستند، اما به خدا مسبب مرگ مرده آنها ما نیستیم. پس نباید به ما توهین کنند. چون ما کار خیلی سختی انجام می دهیم. فشارهای عاطفی و روحی یک طرف، برخورد نامناسب برخی مردم یک طرف دیگر. باز هم چیزی نمی‌گوییم، راضی هستیم. می گوییم بگذار ما هم یک ثوابی برده باشیم.

گهگاه برخوردهای تند و چپ چپ نگاه کردن‌ها را به جان می خریم و باز هم با روی خوش با همه برخورد می کنیم و تلاش می کنیم از کارمان چیزی کم نگذاریم تا فردا مدیون جنازه نباشیم.

زنگ خطر افسردگی

پای صحبت خیلی از این زنان که مینشینی گهگاه از زندگی روزمره‌شان درددل‌هایی می کردند که شاید زنگ خطری برای آنها باشد. زنگ خطری که به نظر می رسد مسوولان سازمان بهشت زهرا نباید نسبت به آن بی تفاوت باشند؛ نگرانی‌ای که نتیجه روزمرگی ساعت‌ها زندگی کردن در میان مردگان باشد.

آنها به مرور کمتر حوصله میهمانی رفتن دارند و به قول خودشان دیگر مثل گذشته دل و دماغی برای حضور در مجالس جشن و شادی را ندارند و این یعنی زنگ خطر از این بابت که مبادا غسالان در خطر ابتلا به افسردگی قرار داشته باشند و نگرانی بیشتر از این بابت که در میان این غسالان میانسال زنان جوان‌تر با فرزندانی کوچک هم دیده می شوند که افسردگی تدریجی در آنها قطعا بر نحوه تعامل با خانواده و کودکانشان نیز بی تاثیر نخواهد بود.

هرچند به گفته مشاور فرهنگی سازمان بهشت زهرا(س) در کنار دوره‌های آموزشی احکام و مسائل دینی که هر هفته به طور مرتب برای غسالان برگزار می شود آنها به طور دوره‌ای تحت معاینات جسمانی و روحی و روانی قرار میگیرند و در صورت نیاز برای انجام مراحل پیشرفته درمانی به کلینیک‌های شهرداری یا مراکز مشاوره معارفی میشوند، اما تداوم این حمایت‌ها چه از لحاظ مادی و چه معنوی ضرورتی است که نباید از آن غافل شد.

علاوه بر این مشکلات روزانه بیش از 8 ساعت سر پا ایستادن‌های بی وقفه و مداوم برای انجام مراحل تغسیل و تکفین ‌ ‌و ساعتها سر و کار داشتن با آب و بلند کردن جنازه‌های سنگینی که گاه برای حرکت دادنشان باید از چند نفر کمک گرفت، همگی شرایطی را به وجود میآورد که اکثر این زنان از دردهای مفصلی مانند رماتیسم، پادرد، کمردرد و... رنج ببرند.

حاضرید جای آنها باشید؟

هم‌اکنون در بسیاری از کشورهای دنیا شغل غسالی در رده مشاغل سخت و زیان آور جای گرفته است و از این افراد حمایت‌های ویژه مادی و معنوی انجام میشود. در کشور ما نیز حقوق و مزایای غسالان بر مبنای قانون کار و بر اساس مشاغل سخت و زیان آور محاسبه می‌شود، به طوری که دریافتی هر غسال بهشت زهرا(س) ماهانه به 800 هزار تومان می رسد.

شاید این رقم در نگاه اول چشمگیر به نظر برسد، اما واقعیت این است که وقتی سختی‌های این شغل و فرسودگی‌های جسمی و روحی و روانی آن را در نظر میگیریم، رقم نه تنها بالا نیست بلکه با وجود سختی‌های این شغل ناچیز هم به نظر میرسد.

با تمام این اوصاف نمی دانم اگر روزی هر یک از ما در شرایطی قرار بگیریم که پیشنهاد کار در غسالخانه با تمام حواشی خوب و بدش، اما با حقوق مکفی را داشته باشیم آیا این پیشنهاد را خواهیم پذیرفت؟